موسوی، فاطمی نژاد/
توسعه بیحد و حصر تجاریسازی آن هم با مدل مالسازی و بلندمرتبهسازی سبب شده سرمایهداران به تأسیس این مالها در هر نقطهای از شهر فکر کنند. اما آیا همه واقعیت ماجرا توسعه اقتصادی است؟ آیا مالها با هزینههای هنگفت خود، بیزینس مناسبی در بازار امروز به حساب میآیند؟ چرا بهتازگی این مالها در مناطق کم برخوردار ایجاد میشوند؟ آیا این اتفاق را میتوان گامی در راستای کاهش بیعدالتی شهری و فرهنگی قلمداد کرد؟ آنچه در ادامه میخوانید گفتوگوی ما با حجت الاسلام دکتر محمدمهدی نادری قمی، عضو هیئت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) در همین زمینه است.
جناب دکتر! فارغ از تأثیرات زیاد مالسازیها بر جنبههای فرهنگی و اقتصادی شهر، امروزه شاهدیم که حجمی از آنها در مناطق کمبرخوردار و با ادعای رفع تبعیض و محرومیت ساخته میشوند. چرا به نظر چنین مدعایی با آنچه امروزه در مورد مالها و تجاریسازی افسارگسیخته میگویند جور در نمیآید؟
برای فهم این موضوع باید سابقه تاریخی این اتفاقات را مدنظر قرار دهیم. پس از جنگ جهانی دوم ما شاهد برتری فرهنگ آمریکایی از نظر اقتصادی نسبت به اروپا و سایر کشورهای غربی هستیم. اما نکته جالب اینجاست که این مالها در فرهنگ مصرفی آمریکایی، اغلب نه در مراکز اصلی و مهم بلکه در حومه شهرهای مهم شکل میگیرند؛ بنابراین صرفاً افراد پولدار نیستند که به این مالها سر میزنند بلکه طیفی از کسانی هستند که رؤیای پولدار بودن را در سر میپرورانند.
از آنجایی که افراد عوام و سطح پایینتر اروپا پیش از این به آمریکا مهاجرت کرده بودند، نگاهشان مانند اروپاییانِ تحصیلکرده، روشنفکری نبود، بلکه نگاه مصرفی و رؤیای پولدارمآب بودن را در سرمیپروراندند. آمریکای عوام ابتدا فروشگاهسازی را مطابق مکتب شیکاگو در داخل شهر آغاز کرد اما رفته رفته این فروشگاهها را در حومه شهرکها ساخت.
در این فروشگاهها افراد هر چند نمیتوانستند خریدی انجام دهند اما به مرور مرکز تجمعشان این مکانها میشود و اینجاست که سعی میکنند حس عقب ماندگی خودشان را از پولدار بودن کمی جبران کنند.
با همین نگاه، برای نمونه آشپرخانه در فرهنگ مسکونی آمریکایی، مکان نمایش کالاهای شیک میشود. یا پنجره بزرگ خانه که به آن picture window میگویند را طوری تعبیه میکنند که وسایل داخل خانه را برای افراد داخل کوچه به نمایش بگذارند و افراد کم برخوردارتر هم سعی میکنند با گذاشتن وسایل شیک خودشان در معرض دید، خودنمایی کنند. این فرهنگ در جامعه سرمایهداری آمریکا درصدد ایدهآل نشان دادن زندگی مبتنی بر پول و ثروت است.
پرسشی که اینجا پیش میآید تبعات رؤیاپروری در ذهن در این فضاهاست. به هر حال همه عمر که نمیشود تماشاچی بود! واکنشهای مختلفی مانند افسردگی، ناکامی، احساس بی عدالتی و... برای این افراد به وجود نمیآمد؟
در مورد تجربه طولانی تماشاچی بودن نگاه فرویدی میگوید اینجا عقدهها تولید میشود، ولی منجر به تلاش شما برای تغییر وضعیت نمیشود، بلکه سبب میشود افراد منتظر فرصتهایی باشند و در آن فرصت تلاش کنند به نقطه ایدهآل خودشان برسند. این فرصتها نیز از جنس کلاهبرداری یا مثلاً همین اتفاقاتی هستند که در شرکتهای هرمی رخ میدهند. زمانی که وضعیت غیراخلاقی سرمایهداری بر جامعه سوار شد، افراد نیز بهتبع به دنبال راههای غیراخلاقی میافتند و آن را به مثابه یک فرصت تلقی میکنند. شما اگر به واژه کارآفرین یا entrepreneurship نگاه کنید به معنای فرصتطلب میرسید. وقتی در ادبیات روزمره بهواسطه تکرار، این فرصتطلبی جا میافتد، در چنین فضایی شما دیگر سراغ اشخاص ثروتمند نمیروید بلکه به افرادی همچون نزدیکان و دوستان که به شما اعتماد بیشتری دارند به دیده فرصت نگاه میکنید. اینجا دیگر با دیدن تضادها و تبعیضها انقلاب اجتماعی رخ نمیدهد بلکه افراد به جای سیستم بالادست که آن را ایده آل میدانند در همدیگر دنبال فرصت میگردند. تغییر دیگری که در مردم رخ میدهد تبدیل شدن استرسهای روانی اینچنینی به حالتهای عادی مردم است، به تعبیری آنها خودشان میخواهند چنین وضعیتی در آنها باقی بماند. این یک نوع بیماری حاصل از مدرنیته است که فرد با رؤیاپردازی خودش را به آن نقطه نزدیک میبیند و برای لحظاتی خودش را راضی نگاه میدارد و بعد البته به نقطه قبلی خودش برمیگردد. مشابه اعتیاد که فرد را به تحرک اجتماعی وانمیدارد بلکه منجر به جداشدگی اجتماعی او میشود، همواره معتاد میماند و هیچ تلاشی برای تغییر خودش انجام نمیدهد. به نظرم فردی که چنین برنامه ریزی اجتماعی را در ساخت فضاهای تجاری در نقاط حاشیهنشین و کم برخوردارتر انجام میدهد خوب میدانسته چگونه میتواند با بهرهگیری از این ویژگیهای روانی انسان، وضعیت موجود را حفظ کند.
میتوان گفت فلسفه ساخت این مالها بیشتر برای همین کنترل اجتماعی بوده است؟
در تجربه قرن نوزدهم در اروپا تجاربی از جنس پاساژهای پاریس پس از انقلاب فرانسه وجود دارد که والتر بنیامین بر همین مبنا میگوید فقرا تا پیش از این دنبال انقلاب و تغییر وضع اجتماعی بودند ولی پس از طراحی شهری پاریس و به هم ریختن محلات، تنها کاری که میکنند این است که داخل پاساژها میآیند تا تجربه پولدار بودن را برای خودشان تصور کنند و دیگر دنبال تغییر نیستند. اکنون میخواهند شبیه کسانی شوند که تا پیش از این منتقد آنها بودهاند. در چنین وضعیتی که به نفع سرمایهداری است دیگر مقاومت اجتماعی بهوجود نمیآید، چرا که افراد تنها حسرت این وضعیت را میخورند تا اینکه بخواهند آن را تغییر دهند. چه بسا که افراد از این اختلاف اجتماعی حمایت نیز کنند؛ چرا که در تصورات خود، سعی میکنند خودشان را در قله ثروت و پولدار بودن ببینند. این چیزی است که سرمایه داری مدرن بخشی با ساختن پاساژ و مال و بخشی دیگر با رسانهها درصدد جاانداختن آن است. مشابه همان چیزی که در قرآن در مورد قارون گفته میشود «فَخَرَجَ عَلَی قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ قَالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِیَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ» در این آیه نیز برخی از مردم میگویند «ای کاش آنچه به قارون داده شده ما را نیز میبود» یعنی مردم به جای ظالم حساب کردن قارون، حسرت جایگاه و ثروت او را میخورند. بنابراین همین الگو در جامعه جدید نیز بازتولید میشود و بهواسطه روزمرگی، این پاساژها و مالها برای افراد نه نقطه برخورد و خشم که نقطه حسرت میشود.
جدالی که همواره و در پس نگاههای آسیبشناسانه درباره یک پدیده وجود دارد، راه حلها و بحثهای ایجابی است؛ شما راه حل را در چه میبینید؟
برای رسیدن به جامعه اسلامی در کنار همه بایدها همواره یکسری نبایدها وجود دارند. نبایدهایی که به اندازه بایدها اهمیت دارند. چرا باید فضایی که در آن خانواده بهواسطه ترویج الگوی مصرفی اشتباه باید فشارها را تحمل کند تا نیازهای کاذب را پاسخ دهد، وجود داشته باشد؟ باید امکان چنین فضاهایی که با ترویج الگوی مصرفی بر جامعه فشار وارد میکنند سلب شود و سرمایهها به سمت تولید و اشتغال حرکت کنند.
نظر شما